وقتی رضا صادقی تو بلندگو گفت:
داشتم فراموشت میکردم اما باز دوباره دیدمت تو غمها غوطه ور شدم چرا؟
اشک تو چشام جمع شد.تازه تنها شده بودم که این آهنگو گوش میکردم.دیدم که بعد تو من از دریای غم بیرون نیومدم.دلم واسه خودم سوخت که گیر من افتاده.میخوام از دریای غم نجاتش بدم که دیگه تو غمها غوطه ور نشه.فکر نمیکردم یه کنسرت ساده انقدر تو روحیهء خراب من اثر داشته باشه.الان شادم.هنوز دوست دارم هنوزم از رفتنت ناراحتم ولی باهاش کنار اومدم.پس از این به بعد دنیامو روشن میکنم.
سلام
این تنهایی های منه که تو این وبلاگ نوشته میشه.فقط جنبه درد دل داره.میخوام یه جایی واسه شبگریه هام داشته باشم.