نامهء۲

 

سلام

نوبتی هم که باشه نوبت منه.

الان ساعت ۱:۳۵ نیمه شبه.دوشنبس ولی واسه من هنوز یه شنبس.آخه صبح نشده.این روزا لحظه ها از لاک پشت هم یواش تر میرن.الان بدتر و یواش تر.منتظر تماستم.خیلی زیاد منتظرم.ولی انگار عقربه ها وایسادن.حرکت نمیکنن.به من نیشخند میزنن.ولی من منتظرم.دلم برات تنگ شده.امروز تو تنهایی هام خیلی بهت فکر کردم.به اینکه چقدر دوست دارم.به اینکه چه خوبه که هستی.نمیگم اگه نبودی چی میشد.چون نمیتونم بدون تو بودن رو تصور کنم.حتی نمیخوام بهش فکر کنم.

به این دارم فکر میکنم که تا سه شنبه صبح که میای چطوری صبر کنم و طاقت بیارم.به این فکر میکنم که گرفتارم...

میدونم به این زودیا این متن نمیخونی.

به خاطر بد اخلاقیام منو ببخش.میدونم بعضی وقتا تلخ میشه رفتارم.نمیگم به خاطر اینه که خیلی دوست دارم.نمیخوام علاقمو سپر کنم و همه چیز بگم.نمیدونم به خاطر چیه ولی میدونم تو میبخشی.

من دارم لحظه شماری میکنم وگویا عقربه ها همچنان منو به بازی گرفتن.

منم باطری ساعت رو در میارم.ساعت موبایلم رو به هم میزنم تنظیمش رو.ساعت کامپیوتر رو هم به هم میزنم و با خیال راحت وبلاگ رو آپدیت میکنم و منتظر تماس توام...

نظرات 3 + ارسال نظر
نقره ای سه‌شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 12:36 ق.ظ

آره ... اون لحظه های ابدی که انگار قراره تا بی نهایت کش بیان ... خوب می دونم چی می گی ...

سعید جمعه 18 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 10:00 ب.ظ http://mastaneh.blogsky.com

سلام ...

قشنگه ... خیلی قشنگه ... البته شاید برای شماها قشنگ نباشه چون هنوز به خیلی از مسائل مسلط نشدید ولی از من پیرمرد بپذیرید که این لحظه شماری ها خیلی زیباست و واسه خودش یه دنیایی داره ...

عکستم خیلی ناز بود ... منو یاد دختر کوچولوم انداخت ...

دلتون سبز و بهاری عشاق جوان ...

نقره ای یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 11:52 ب.ظ

مامانه خوب و مهربونم ... مممم ... من هنگ!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد